یادم او را فراموش...
یکدفعه غیرممکن است.
لایه به لایه اتفاق میافتد. میشود حرفش را نزد، به روی عالم و آدم نیاورد، کاری کرد که گویی آب از آب تکان نخورده باشد. ولی نمیشود جلوی تکانهای درون را گرفت.
تکیدهام حسابی؛
ولی به هیچ چیز معترض نیستم، گلایه ندارم. چرایش هم به کسی مربوط نیست!
برای فردا روزی، قرار داشتم با خودم، بنویسم برای تکاندن آخرین لایه، که حالا خیلی بزرگتر شدهام.
دوست دارم خودم را، اینی که دل شکستن را دوست ندارد، آهسته به یادها احترام میگذارد، که حرمت سرش میشود، که آموختهی از دست دادنهاست، که میتواند شکسته باشد اما وبال نباشد، نپوسد، گند ِ رخوت برش ندارد.
دوست دارم خودم را، برای دلیل دیگری هم، که اگر بگوید، دیگر دوست داشتنی نیست!
برای امروز ِ یادهای خوب، آرزوهای خوب دارم!
برای خودم، آرزوی باور ِ تمام شدنشان را، آرزوی ترمیم و جوانه زدنهای درون را.
حال همه خوب باشد.
خوب
خوب
خوب...
:)
من هم دوستت دارم :)