دوست دارم ببینم
شاید این یک ویژگی وابسته به جنسیت باشد، شاید هم یک خلق و خوی منحصر به فرد... منشأ آن هر چه باشد، مرا در بازهای از زندگیام که میل درونی شدیدی به ایستایی و رکود دارم، به شدت به تکاپو وا میدارد. از هر زمان دیگری بیشتر کار میکنم و بیشتر میکاوم و بیشتر میخوانم، و مثل مادرهایی که وسط یک مهلکه... یک رستاخیز، دنبال جگرگوشههایشان میگردند، دنبال دستهای کوچک کلماتم و قد و قوارهی خام نقاشیهایم میدوم.
در طول تمام سالهای وبلاگ نویسی، به خاطر ندارم تعداد کپی/پیست کردنهایم اینجا به تعداد انگشتان یک دست رسیده باشد. حالا از آن دفعات معدود است، معرفی مستندی که هم موضوعش برایم به شدت جذاب است و هم کارگردانش.
مستند « قصههایی که ما میگوییم»، از «سارا پولی»، بی مقدمه، ترجمهی یادداشت دیوید تامسون بر این فیلم:
Stories We Tell نه تنها فیلمی تکاندهنده است، بلکه کاوشی است در باب حقیقت و خیال که پس از بازبینیهای مجدد تا مدتها با شما میماند. چرا که دیدارِ نخست این فیلم به گونهای تمرین برای دیدارهای بعدی است. نوشتن ریویو و یا ستایشی درخور این فیلم به نحو آزاردهندهای مشکل است. فیلم به نحوی جادویی هم مستند و هم داستانگو است.همان طور که در فیلم از زبان یکی از اعضای خانواده رو به کارگردان می شنویم عجب کارگردان شروری هستی. این اظهار نظر با نوعی شوخی پدرانه همراه است که البته خالی از کنایه نیست. زیرا گوینده آن شرایط سختی را گذرانده. شرایطی که هرکس بخواهد درباره فیلم حرف بزند از سر خواهد گذراند.
این فیلم به عنوان فیلمی مستند عرضه خواهد شد و شما میتوانید با دیدن اولین تصاویرش اینگونه قضاوت کنید که سارا پولی در حال انجام یک بررسی و پژوهش غیرداستانی درباره گذشتهی خانوادهاش است. پولی 34ساله است. در 1979 در تورنتو متولد شده است. پدرش مایکل و مادرش دایان هر دو بازیگرانی قدیمی بودهاند. چهره رنگ پریدهی سارا و موهای قرمز مایل به بلوندش برای همه آشناست. از کودکی بازیگری را آغاز کرده و در فیلمهای بسیاری ایفای نقش کرده از جمله The Sweet Hereafter، The Weight of Water ، My Life Without Me و The Secret Life of Words. همچنین فیلمهای Dawn of the Dead و Splice و مینی سریال John Adams که ایفاگر نقش دختر(نبی) بود. او همچنین نویسنده و کارگردان فیلم اول خود در سال 2006 بود که برگرفته از یکی از داستان های الیس مونرو است و جولی کریستی در آن نقش زنی را ایفا میکند که به علت آلزایمر از زندگی زناشویی خود طرد میشود (فیلم در رشته فیلمنامه اقتباسی نامزد اسکار شد). کریستی نیز نامزد اسکار شد.
دایان مکمیلان و مایکل پولی همدیگر را هنگامی ملاقات کردند که مایکل (متولد انگلیس) در نخستین اجرای کاناداییِ نمایشنامه پیشخدمت هرولد پینتر ایفاگر نقش میک بود. آنها عاشق یکدیگر شدند و ازدواج کردند. دایان پیش از این یکبار ازدواج کرده بود و دو بچه داشت اما حق سرپرستی از آنها به شوهر سابقش واگذار شده بود. پس از آنکه خانوادهی پولی صاحب دو بچه شدند به دایان نقشی در یک نمایش به نام تورنتو که قرار بود در مونترال انجام بگیرد، پیشنهاد شد. او چندین ماه در سفر بود و هنگامی که برگشت، پی برد، حامله است. آن بچه سارا بود، که به هنگام مرگ دایان بر اثر سرطان تنها یازده سال داشت.
فیلم به ما می گوید که مایکل یک دوربین 8میلی میتری داشت که با آن فیلمهای خانوادگی بسیاری را ضبط می کرد. دایان ستاره این تصاویرِ پرتکان ، رنگ و رو رفته و لرزان بود. با اینکه فیلمها صامت است، اما میگویند که او خیلی می خندیده، پس می توان یک زن پرجذبه، احساساتی، عصبی مزاج و جذاب را تصور کرد. او مرده و تنها همین فیلمهای هشت میلی متری از او باقی مانده پس عیبی ندارد اگر مانند یکی از شخصیتهای یک درام از او صحبت کنیم. در کنار ساحل از او یک کلوزآپ مقتدر می بینیم و در تصاویر سیاه سفید تلویزیون یک شرکت کنندهی مضطرب، که برای جمع آواز می خواند، گرچه خواندنش تعریفی ندارد.
پس دایان مرد و بقیه بزرگ شدند. گاهی اوقات، برای شوخی و دست انداختن، بچههای دیگر به سارا میگفتند که او خیلی شبیه پدرش نیست (که البته کاملا روشن است این دو به هم شبیهاند). این با داستانهایی که سارا شنیده بود که مادرش در مدت اقامت کوتاهش در تورنتو رابطه عاشقانهی کوتاه مدتی داشته، به طرز ظریفی مرتبط میشود. پس سارا از منظر یک دخترِ مستندساز، تصمیم میگیرد تا جویندهی تاریخچه خودش باشد، برای همین هرکجا که میرود دوربین و ضبط صوتش را با خود میبرد. به عنوان یک احتمال شاید پدر او همان بازیگر تورنتویی باشد ولی واضح است که این بازیگر(جف) که دلباخته دایان بوده، از پذیرفتن نقش پدر امتناع کرده است. سپس سارا متوجه میشود که دایان هنگام اقامتش در مونترال با مردی بنام هری گولکین رابطه داشته. او یک فعال سیاسی و از بزرگان عرصه تئاتر و سینما بود. او در واقع تهیه کننده فیلم Lies My Father Told Me بوده که درسال 1975 در رشتهی فیلمنامه نامزد اسکار میشود.
هری به سارا اعتراف میکند که او و دایان عاشق هم بودهاند و او درواقع پدرش است. تستهای دی ان ای در این مورد هرگونه تردیدی را باطل میکند. هری از دایان خواسته بود که با او و کودک تازه متولد شده در مونترال بماند ولی او به سوی مایکل در تورنتو بازگشته بود، جایی که زندگی خانواده با یک دروغ یا یک حقیقت پنهان شده ادامه داشت. در خانواده هیچ کس دیگری از وجود هری اطلاع نداشت.
شاید خیال کنید داستان فیلم را لو دادهام. اینطور فکر نمیکنم، ولی باید شما را برای یک غافلگیری بزرگ آماده کنم که به خاطر آن نمیشود فیلم را در هیچ دستهی مشخصی جای داد. تنها میتوان گفت که این فیلم محشری است. وقتی که سارا حقایق را در مییابد، یک سلسله مسائل پیچیده پیرامون احساس مسئولیت و مصلحت وارد عمل میشوند. او شک دارد قضیه را با مایکل درمیان بگذارد، چون ناراحت شدن او برایش غیرقابل تحمل است. ولی او همانطور که دختر اوست یک فیلم ساز نیز هست و میداند که یک داستان عالی به سراغش آمده که میتواند موجب ساخت یک فیلم درمورد خاطرات، حقیقت و افسانه شود. در همین حال، هری، عاشقی که محبوبش را از دست داده، وظیفه خود میداند تا داستان را در قالب خاطرات بر روی کاغذ بیاورد .او و سارا اختلاف پیدا میکنند، سارا میخواهد حس متفاوت هر فرد درون خانواده را انعکاس دهد، در حالیکه هری بر اینکه این داستان اوست و فقط او و دایان حقیقت را میدانند، پافشاری میکند.
بنابراین، این مستند ناگزیر به نمونههای مشابهِ داستانهای خانوادگی میپیوندد (مثل سفر طولانی روز به درون شب، اشباح و سه خواهر). ولی این نمایشنامهها دربرگیرندهی افراد خودویرانگر هستند و با لحنی تراژیک نوشته شدهاند. یکی از مزایای قصههایی که ما می گوییم حضور آراسته و معنادارِ اعضای خانواده است که شامل برادر و خواهرها و برادر و خواهر ناتنی و دوستانی از نسلهای متفاوت هستند. در شیوهی حرف زدن و توجهشان به یکدیگر محبتی نهفته است که به صورت غیرطبیعی مودبانه بنظر می رسد و همچنین حاکی از احترامی متقابل برای حلقههای در هم و برهم خانواده است؛ قاطی شدن کودکان با حیوانات خانگی و اصرار برای ضبط همهشان برای آلبوم و درست متوجه نشدن آن. قصههایی که ما می گوییم اذعان بر این نکته است که ما با حقیقت میانهای نداریم. امکان دارد که این خواهر و برادرها در هنگامی که فیلم برداری نمیشود، چیزهای بیشتری برای گفتن داشته باشند این امر در مورد سارا به عنوان ستاره و کارگردان هم صادق است. در زندگیِ خانوادگی، هر کس مرکزیتی دارد.
سرنخها (اگر بتوانیم از چنین اصطلاحی استفاده کنیم) به نحوی دراماتیک برملا شدهاند: دایان زن زیبا، سر به هوا و جذابی است؛ هری شمایل کسی است که در تنهایی و غم فروافتاده؛ مایکل شبیه شخصیتهای چخوف است. و سارا؟ خب، او همان تیپ دختر سرگردان است که در هر مرحلهای از خردسالی و کودکی در تصاویر و فیلمهای خانگی دیده میشود. اما او همچنین ناظری پروسواس است که در اتاق صدا نشسته و وقتی که صدای مایکل بر روی تصاویر باعث به گریه افتادنش میشود از او میخواهد تا آنها را دوباره تکرار کند. پس میتوانید ببینید چرا مایکل او را آدمی سرسخت و کمی سادیست خطاب میکند. او با ظرافت خاصی هم تنزل خود را به عنوان پدر میپذیرد و هم اجازهی فاصله افتادن در رابطهاش با سارا را نمیدهد. ازطرفی وقتی میگوییم با ظرافت انجام گرفته، این حرف ممکن است نوعی هنر یا تردستی کنایه آمیز و یا هوشمندانه تلقی شود. پس نباید فراموش کرد که مایکل دورهی بازیگری را گذرانده و بازیگران از هرکسی زودتر میفهمند که در ژانری که به عنوان زندگی واقعی شناخته میشود، برای فهمیده شدن یا باید خود را عرضه کرد و یا به ایفای نقش پرداخت.
Away from Her نمونهای احساسی و آزمایشی بود، با این حال یک فیلم متعارف دارای ساختار بود. Take This Waltzمحصول سال قبل فیلمی نسبتا ناامیدکننده بود که به پرورش شخصیتها و موقعیتهای قابل پیشبینی قناعت کرده بود و تنها جهشی رو به جلو بود به قصههایی که میگوییم که فیلمِ جذاب تری است. پولی اخیرا صاحب فرزند شده و فکر میکنم که حین اکثر مراحل تولید فیلم حامله بوده است. فقط خودش میتواند قضاوت کند که این مسئله چقدر بر فیلم تاثیر گذاشته است. با این اوصاف او حالا صاحب دختری است که اگر از همان دوران کودکی شروع به فیلمبرداری از افراد کند، ملامت نخواهد شد.
مهمترین دستاورد فیلم تنها ارائهی یک معمای جذاب و احساسی نیست، بلکه سنجش ماهیت مستند، حقیقت و داستان گویی است. بهت ما از تاریخ و تولید فیلم تاکنون چنین پیچیده نبوده است.
Lincoln ، Argo و Zero Dark Thirty همه با حقیقت و عقیده ما سر و کار دارند. فیلم تلویزیونی Phil Spector ساخته دیوید ممت، مملو از اعلامیههای فراوان است که میگوید این فقط یک داستان است (پس از ما شکایت نکنید)، یک بهره کشیِ شرم آور و عاری از مسئولیت در مورد پرونده قتل یک تهیه کننده موسیقی بود. ولی به عنوان یک وقایع نگاریِ مبتنی بر واقعیت، بیشتر از هارت و پورتهای ال پاچینو به ما میگوید تا حقه بازیهای فیل اسپکتور. فیلم مستند با برچسبِ وحشتناکِ براساس حقیقت در واقع ناشی از ایمان از دست رفتهی ما به فیلم به عنوان یک ابزار ثبت است. پس مستند را در کنار فیلم نوآر، وسترن و موزیکالقرار دهید. این یک ژانر دیگر است، طریقه دیگری برای داستان گویی، که بعضی از آنها به اندازهی این فیلم زیبا هستند.
مترجم: امین نور
سلام خانم. away from her را حتمن ببین.نه فقط بخاطر اقتباس از داستان مونرو بلکه بخاطر هنرنمایی جولی کریستی و شیمی رابطه بین زن و شوهر مسن فیلم .ازون فیلمهایی است که بعد از دیدنش حس حرمان وحسرت دلچسبی به آدم میده .مثل هر فیلم خوبی...